کد مطلب:148609 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

عبدالله اصغر
عبدالله اصغر بیش از نه سال داشت، ولی هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، او به خاطر سن كم، در خیمه ها بود، اما وقتی كه صدای عمویش امام حسین علیه السلام را شنید كه یار و یاور می طلبد، از خیمه بیرون پرید


و بسوی میدان نزد عمو شتافت.

حضرت زینب علیهاالسلام به دنبال او دوید، تا نگذارد به میدان برود، ولی او گفت: «سوگند به خدا از عمویم جدا نمی شوم.» خود را به عمو رسانید در این وقت یكی از دشمنان، به پیش آمد، شمشیرش را بلند كرد كه بر سر امام وارد سازد، عبدالله اصغر، دستش را جلو داد و فرمود «ای پسر زن ناپاك آیا می خواهی عموی مرا به قتل برسانی؟» آن ملعون شمشیر خود را فرود آورد، عبدالله دستش را سپر قرار داد، دستش قطع شده و به پوستی آویزان گردید، امام او را در بغل كشید و فرمود: «ای پسر برادر، بر این مصیبت صبر كن و آن را در شمار خیر و سعادت بیاور، هم اكنون خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق سازد.»

هنوز سخن امام تمام نشده بود كه حرمله به طرف او تیر انداخت و همین تیر باعث شد كه آن كودك در آغوش عمو به شهادت رسید.

امام حسین علیه السلام از این پیشآمد سخت، بسیار ناراحت شد، دستهایش را بسوی آسمان بلند كرد و درباره ی دشمنان نفرین نمود. [1] .


[1] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 23.